![http://i00.c.aliimg.com/blog/upload/2009/09/15/8b290c479af2ebad9129d0475591765a.gif](http://i00.c.aliimg.com/blog/upload/2009/09/15/8b290c479af2ebad9129d0475591765a.gif)
روزگاریست خدایا...
چشمانم ابرهای پاییزی را رو سفید کرده اند،
آه که لبهایم ازتن عریان درختان خزان،خشک تر است،
دستانم سردتر از باد و دلم افسرده تر از برگهای زرد خزان!
ناله ام سخت تر از رعد و نگاهم گذرا تر از برق!
حرف ها و خنده هایم مات تر از مه شده اند،
این روزها قدم هایم،پا به پای باران و برف ز من می گریزند،
و چه دلگیر از اسارت گلایه می کنند...
چه اسیر خویشتنم و چه بیزار از اسارت!
آه خدایا....
چه بوی خزان می دهم!
:: موضوعات مرتبط:
درددل با خدا ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1379
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11